#حسرت_همیشگی
#بر_دلم_ترسم_بماند_آرزوی_کربلا
یعنی امسال هم کربلا قسمتم نمیشه؟
یعنی #امام_حسین٫ از من٫ دلتنگی برای کربلاش رو بیشتر دوست داره؟
قبول دارم پیادهروی اربعین برام خیلی سخته اما.
هر چی خیره. اما خیلی دلم میخواد برای یه بار هم که شده٫
بیام بینالحرمین. که ندونم برم سمتِ حرمِ عمو عباس یا ارباب. که اون وسط بشینم و یه نگاه بندازم به گنبدِ امام حسین٫ یه نگاه به گنبد حضرتِ عباس
که کنارتون قدِّ تمامِ عمرم باهاتون حرف بزنم. که بگم دیدید بلاخره اومدم.
که بگم بلاخره شد.
یعنی اون روز رو میبینم.
یعنی کربلا هم جزو اون دسته آرزوهایی که به گور میبرم٫ نمیشه؟
یعنی تا آخر عمرم باید عکسها و فیلمهای کربلا رو ببینیم و بغضم بشکنه که امام حسین حتی حاضر نشد یه بار هم من و تو حرمش جا بده؟
که این شعر و باز براش بخونم:
دوست و رفیقام چند دفعه رفتن حرم
چطور دلت میآد که من یه بارم نرم؟
.
خوش باشی آقا با زائرات
خوش بگذره با کبوترات
بینالحرمین قهرم باهات
.
اگه بخواید که براتون کاری نداره شرایطمو جور کنید که خووب بشه٫ که بشه.
شهریور۹۸
.
بارون میبارید.
اطلاعیهاش رو خیلی اتفاقی دیدم٬ کلی خوشحال شدم که بعدِ سه سال٬ امسال میتونم برم.
برف بارید.
دلم کلی ذوق کرد بابت هر دوش.
اسم نوشتم.
تردید کردم تو رفتن.
و بعد اسم دو کوهه و قرص شدن دلم واسه راهی شدن.
آخه خیلی وقت بود دلم میخواست برم دو کوهه. شاید از وقتی که شنیده بودم خیلی از شهدا قبل اعزام شدن به مناطق٬ یه محل اسکانشون اونجا بوده. اونجا کلی با خدا حرف زدن٬ درد و دل کردن. دلم میخواست منم تجربه کنم. نفس کشیدن تو دو کوهه٬ تو جایی که کلی آدمای خوب نفس کشیده بودن٬ یکی از بهترین حس های دنیا بود برام. کاش میشد موند و برنگشت. غروبِ دو کوهه٬ گردان تخریب٬ حسینهاش. وقتی راوی داشت برامون حرف میزد٬ زل زده بودم به یه گوشهی حسینه٬ که ممکن بود یه شهیدی تو اون روزا٬ یه گوشش نشسته باشه و با خداش درد و دل کرده باشه. دل کندن از دوکوهه برای منی که اسم دوکوهه تو رفتن٬ مطمئنم کرده بود٬ خیلی سخت بود.
حرفام زیاده٬ منتظر فرصت بودم برا نوشتن٬ ثبت کردن. تو سفر هم یه چیزایی نوشتم.
سرماخوردگی بعدِ سفرمم دوست داشتم.
یادش به خیر اولین باری که رفته بودم٬ برام اینطوری نبود٬ میگفتم خاکِ دیگه٬ چه فرقی داره. رفتم چون گفته بودن حرم حضرت معصومه میبرن و. اما وقتی رفتم٬ وقتی برای اولین سفر٬ طلاییه٬ بد برام دلبری کرد و
بعدش چند سالی نشد که برم. وقتی کتاب زندگی شهید همت و خوندم و رفتم طلاییه٬ حس میکردم صدای بچهها رو میشنوم. خاطراتی که خونده بودم انگار تو ذهنم٬ تو طلاییه٬ جون گرفته بود. شاید خیلیها فکر کنن٬ این حرفا چرت و پرته٬ کاری ندارم به این حرفا. مهم من بودم و دلم که
اروند٬ وقتی وحشی میشه خیلی دیوونست
چرا صورتم خیس شد٬ مگه با خاطره نوشتن آدم باید اشکش دربیاد.
هر منطقهای حال و هوای خودش رو داشت.
رملهای تشنهی فکه.
کانال کمیل٬ محاصره٬ تشنگی.
غربتِ شلمچه.
مظلومیتِ بچهها تو هویزه٬ وقتی نیرو نفرستادن و
بچهها رو زیر تانک.
علقمه. و و و.
خیلی از شهدا تو این خاکها جا موندن.
و رزقِ دعوتنامم و رزقِ رفیق شهیدم که یکی شد.
شهید حسین خرازی
و خندههای شهید خرازی و لحن صحبت کردن شیرینش.
بقیه رو نمیدونم٬ اما من یکی٬ هر چه قدرم که بد باشم٬
تا ابد مدیونشونم. و خوشحالم که با همهی بیمعرفتیهام٬
بعد از چند سال٬ دلشون برام تنگ شد و گفتن پاشو بیا
پس هوامو داشته باشید شهدا
حرف زیاده٬ مجال٬ تنگ
.
#یعنی_باز_دعوت_میشم؟
#فقط_یه_گروه_بودیم
#خلوت
#جنوب_مناطق_جنگی
#سفر_عشق
#بهمن_ماه_نود_و_هفت
#دوکوهه
ثبت شد در
۱ اسفند ۹۷
هر چی باشه تو وبلاگ حق آب و گل دارم.
روزهای خوبی سپری نشد. این روزهای بد با اتفاقهای بدی هم که داره تو کشور رقم میخوره به برکت عزیزان همراه شده. از دل گرفتگی نگم که دیگه میخوام دل و بکنم و بندازمش یه کنار٬ اما حیف که روح هم رنج میکشه روح رو که نمیتونم جدا کنم مگه که خودش بخواد. وقتی یه مدت نمینویسی انگار واژهها از دست موقع نوشتن دارن فرار میکنن. تو اینستاگرام هستم و فعالیت میکنم. اما همیشه وبلاگ برام چیز نوستالژیتری بوده. مثله یه دوست قدیمی هست.
اینا رو مینویسم شاید برای روزای خیلی دور تو آینده. خدا کنه همه چیز خوب پیش بره برا همه برا منم بره. شبای محرم هست٬ اربابم امام حسین مطمئنم حواسش هست حتی اگه من قهر کنم با خدا و گاهی با خودش و.
گاهی یه چیزی میخوای اما نمیشه. بد تو دودلی هم قرار میگیری اما آخرش نمیشه اون چیزی که ته دلت دوست داشتی.
نمیدونم قراره چه اتفاقای دیگه ای بیفته اما امیدوارم خوب باشن. افتادن اتفاق خیلی بهتر از نیفتادنش هست. تو اتفاقا هست که پخته میشیم و گاهی البته میسوزیم. خدایا به حرمت همین شبای محرم حال دلامون رو خوب کن. و انشاءالله همه شاد و سلامت باشیم.
داره بهار میشه. خیلی وقته ننوشتم این جا. نه که نخوام. نه که ننوشته باشم. اما از این پنجره نه. ابزارها عوض میشن اما کاش حسها عوض نشن. نمیشدن.
داره بهار میآید. دیشب از پشت پنجره آشپزخونه وقتی شکوفهها رو دیدم بهار و بیشتر حس کردم. بهار داره میآید. هرچی که تو خاک کاشتن میآد بیرون. جز آدما. آدمایی که رفتن و دیگه هیچ جوره نمیآن. مگه که تو خواب و خیال و رویا. بهار داره میآد. کاش امسال بهاریتر بشیم. برای خودمون و همه کسایی که ما باهاشون ارتباط داریم. زندگی را لحظهای ارزش غم خوردن نیست. نه که من غم نخوردم. نه که نمیخورم. اما سعی کنیم. اول از خودم باید شروع کنم و خنده رو منتشر کنم. بیایم خنده رو منتشر کنیم. مهربونم بودن خیلی راحتتر از نامرد بودنه. بهار داره میآد. اونایی که نیستن و برای همیشه از پیشمون رفتن و نمیشه برگردوندند اما میشه قدر اونایی که هستن و بیشتر دونست. قطعاً مهربونی بیجواب نمیمونه. شاید یه وقتی ببینیم داریم جواب عکس میگیرم اما سوخت و سوز نداره. اگه سوزی هم داره قشنگه. سوختنی که خدا دیده تو قصد و نیتت چی بوده. پس بخندیم و شاد باشیم تو این روزای آخر سال و مهربانتر باشیم با هم.
۱۵ اسفند ۹۶- کرج
هر چی هم که اینجا کمتر بیام، باز وبلاگ قدیمی تره برام و حس خاطره انگیزیش بیشتره.
بازم تولدم شد، یه تولدِ غمگینه دیگه، مثه خیلی از سال های دیگه.
تولد امسالم مصادف شده با اولین روز ماه محرم، نمی دونم این تصادف خوبه یا بد. اما هرچی که هست دلم نشونه می خواد.
یا امام حسین هرچقدرم بد باشم دوست دارم. کربلات که مارو نبردی، هرچی گفتیم گفتی نه، باشه، اما حداقل یه نشونه بهم بده یه نشونه که بفهممش، یه کاری کن از این حال بد در بیام تو که می دونی چقدر داغونم، می دونم اگه بخوای می تونی، خدا که فعلا قهر کرده شایدم من قهر کردم، بهش می گم همه چیزت جبره، ناراحتم می شه
اینجا راحت تر می نویسم چون یه جورایی دفتر خاطرم بود. چون کمتر من و اینجا می شناسن. انگار بیشتر می تونم خودم باشم.
دلم این روزا حالش خیلی خرابه، موندم باهاش چی کار کنم که آروم بشه. یجورایی با این حال بدش مونده رو دستم و کاری از دست کسی انگاری برنمی آد، حتی انگاری امام رضام جوابش کرده. آخه می دونی اینجا دکترجواب کرده ها هم می رن پیش امام رضا و خیلی هاشون جواب می گیرن اما وقتی خود امام رضا جوابتو کنه اون وقت باید چی کار کرد.
یه روزی عاشق روز تولدم بودم و برام خیلی روزِ خاصی بود حتی خاص تر از روز اول عید اما حالا یکی از تلخ ترین روزای زندگیمه. دلم می خواست یه موشک می زدن و این روز و از تقویم و تاریخ حذف می کردن.
ذره ذره آب می شم اما به آخرم نمی رسم و تموم نمی شم. یعنی تموم می شم اما دوباره می سوزم و این دور ادامه داره، خدایا یا تمومش کن این همه سردرگمی و عذاب و درد از حال خوب و بهم بده و نشونه برا دلم یا. هرچند تو اون دنیا هم باید همچنان عذاب پس بدم.
وقتی می گم جبره پس نگو نیست.
بازم جز خودت هیچ کس و ندارم، اگه هستی کمک کن خیلی تنهام، خیلی حالم خوب نیست.
درباره این سایت